داستان1
اروم از خواب بیدار شدم ساعت 7:34 بود...هنوز جای ناخنای بلندش روی بدنم بود...
اوه بازم ساعت قدیمیم خراب شده بود و صدان نزده بود
ساعت 7:35 دقیقه شد...در پنجره اروم اروم باز شد
داستان 2
برای دانشگاه بهم تحقیق داده بودن.رفتم درمورد موضوعم از بابا کمک بگیرم.
در اتاقش رو زدم؛گفت بیا داخل...
همون موقع یادم افتاد بابام از طرف محل کارش یک هفته به مسافرت رفته...
داستان3
این یکی داستان نیس یه حقیقت ترسناکه...
میدونین چرا روی دیوار مرده شور خونه ها پنجره و جود داره؟!!
برا اینکه نگهبانا قبل از ورود ب اونجا از پنجره داخل رو مشاهده منن و ببینن مرده ایستاده اونجا منتظرشون نباشه!!
:: موضوعات مرتبط:
داستان و داستانک ,
ترسناک ,
,
:: برچسبها:
ترس ,
ترسناک ,
داستانک ,
حقیقت ,
,